سلام
از هر تعلقی که گذشتم، تواناتر شدم.هر روز چیزی را تَرْک کردم و هر روز چیزی مرا تَرْک کرد.با هر تَرْکی، خاکِ تنم تَرَکی برداشت و چیزی از آن رویید،بالی شاید، کوچک و شفاف و نامرئی.پریدن با پرهایی نا پیدا مرا بی پروایی آموخت.
آخرین تمنایم سنگی است سهمگین که بر شانه هایم چسبیده است، باری که قرن هاست به ناگزیر هر زنی آن را برده است.فردا آن را از شانه هایم پایین خواهم گذاشت زیرا که در این کوله پشتی، توشه نیست؛ تقاضا و تمناست و آدمی زیر بار تقا
من قرنطینه شدمدر قرنطینه هوا سنگین استپشت این پنجرهها اماسرفهها حامل ویروس کرونا هستندکه بلایی از چین است
آدم اینجا تنهاستو در این تنهاییجنگ اعصاب شدیدی همه جا جاریستآدم از خویش فراریستدر قرنطینه خراب است همه اعصابمیا که علّاف مجازی هستمیا همه در خوابم
به سراغ من اگر میآییدبهتر آن است نیاییدکه مبادا کرونامنتقل گردد و من هم کرونایی بشومنکند سرفه کنی، عطسه کنیو تَرک بردارددر و دیوار قرنطینهی من
#حسین_شادمهر(با اجازه سهراب سپهری)
سعیده علیزاده در گفتگو با خبرنگار باشگاه خبرنگاران تبریز افزود: گُل و میوه آقطی خواص دارویی دارد.
وی تصریح کرد: استفاده از دَم کرده این گیاه دارویی برای برطرف شدن بیماری های ریه و دستگاه تنفسی موثر است.
علیزاده ادامه داد: کِرِم آقطی برای ماساژ پوست دست های تَرَک خورده و زخم های روی دست موثر است.
استادیار گروه باغبانی دانشکده کشاورزی دانشگاه تبریز یادآور شد: آقطی را به دلیل دارا بودن خواص درمانی آقطی و پیشگیرانه به عنوان یک داروخانه کامل می
بغض صد عشق، گره خورده به پیشانیِ منعطشِ چشمِ تو را داشت، پریشانیِ منحلقه در حلقه شکوفا شده ای در چشممبه تو هر گز نرسد دستِ زَمستانیِ مننازِ انگشت بِباران و ، سه تاری بنوازبا ترَک های به هم بسته ی پیشانیِ منبس که بر قبله ی چشمت به نماز افتادمتَرَک افتاده به مینای مسلمانیِ منپلک بر هم بگذاری تو اگر...، می میرمنفسی بیش نمانده ست به ویرانیِ منشبی از پنجره ی خانه تماشایم کنتا ببینی غمِ جان کندنِ پنهانیِ من...سید محمدعلی رضازاده
+ صف مردم که طویلتَرَک میشد و آدم به آدم اضافه میشد، منشی که یکهو گوشیش زنگ خورد و رفت که رفت، آقایی که تعریف کرد از شهرستان اومده برای اینکه دکتر فوق تخصص ویزیتش کنه اما دکتر اصلا نیومده و شاگردان در غیابش ویزیتَکی کردند و آدمهای تو صف نچ نچ کردند... به فکرَکم رسید این آرامشَک همین الان منفجر میشه. که شد!
با دادزدن ها و فحش های زن جوان و خوش لباس خطاب به ظاهراً مسئول بیمه.
اخلاق خوشکم به غمکی تبدیل میشه که چنبرکی میزنه توی دل. بین فحشهای زن
شعر : رضا کاظمی اردبیلی
1399/02/05موضوع : آتما منی
آیریلیق دان چوخ سویلَمه آتیب مَنی تَرک ایلَمه بئل باغلِییب پولو لارااوت ایچینه آتما مَنی
خیانت طَبلینی دویمَهمن وارجا آیریسین سویمهگیزلینجَک قاتیب رابیطهمون دار پولا ساتما منی
چوخ بیلمَه هامینی داداشسویلَرسَن بیر گون آخ یاواشاورگَش خروس دان غیرَتی باشسیزلارا قاتما منی
رابیطه نی پول ساخلاماز
همین چند روز پیش برای معاینهی چشم راهی مطب چشمپزشک شدم،در حالی که خودم مطمئن بودم چشمانم ضعیف شده است در کمال تعجب شمارهیشان هیچ تغییری نکرده بود، با دو قطره نسخهام را پیچید و خیالم را راحت کرد؛ داشتم به این فکر میکردم که ای کاش میشد قطرهای هم برای کنار رفتن هالهی مقابل چشمانمان و شناختن آدمها تجویز میکردند تا بعد از سالها اطمینان و اعتماد در بزنگاه حساس زندگی پشتمان خالی نمیشد،شناختنهای ،به خیال خود، کاملمان
این روزها احساس تَرَک خورده و تب دارم، مثل کودکی بهانه گیر، بی تابی می کند.
دلم کبوتر کبوتر ، بی قرارِ رسیدن است.
وتو
مهربانتر از نسیم صبحگاهان، دست خداییت را بر سرم می کشی و سیرابم می کنی که
نیازِ تشنه به آب، باور رضایی توست.
محمد رحیمی
در شنبه ترین روزِ جهان از تو سرودمتا جُمعه ترین ثانیه همراه تو بودم
یک هفته پر از هلهله ی نام تو گشتمیک هفته پراز وسوسه گردید وجودم
گرچه دل تو سختتر از سختترین بودراهی به دماوندترین کوه گشودم !
از پنجره ی اشک به قلبِ تو رسیدمآیینه تَرَک خورد به هنگام ِ ورودم !با آنکه قناری تر از آواز، تو بودیمن غیر ِ سکوت از لبِ لعلت نشنودم
نام از تو نبردم نکند شهر بدانداز بس که من از بُردنِ نام تو حسودم!
رودی شده ام وازَده در معرضِ توفاناز زلزله ی آبیِ این عشق،
حتّی اگر دریمکچر بالای سر خودت آویزان کنی باز هم خوابش را می بینی. همان روباهی که توی قلبت برایش خانه ساخته ای، ولی او در جایی خانه می کند که هفت یا هشت تا در داشته باشد تا هر زمان که خواست از یکی برود. حتّی اگر گیاهِ عنصل به پایش بریزی باز می رود. خیال می کنی حقیقت ندارد. همانی که متزورانه دوستت دارد.
حتّی اگر از پشت خنجرش را با ضربه فرو کند، باز می خواهی اش.
حتّی اگر به هر آنچه که دوست داری چشمِ طمع دوخته، هنوز دوستش داری.
انگار دچار سندرم اس
از بالا که به پایین نگاه میکردم سربازان گمنام امام زمان کار خویش را رها کرده بودند و به کمک بچههای تفحص آمده بودند، در تن من به دنبال استخوان دست و پا بودند. از پایین که به بالا نگاه میکردم استوری خودم را میدیدم، کابلِ برق خوردن و روشن نشدن. زمان نمیگذشت، نه آن که زمان شبلیوار تنها گِلی اندازد، او هم ایستاده بود و کابل میزد. با این که آنها دنبال استخوان و یک لقمه نان بودند من را سگ جان صدا میکردند. گویا به جبران طاق کسریای که
فاصله همه چیز رو خراب میکنه. شاید از چیزهای خیلی کوچیک شروع بشه، اما کم کم از ریشه خراب می کنه... شاید شروعش از حرف ھایی باشه که پشت تلفن میگیم و رو در رو نمیتونیم. شاید از اون روز که باید دستش رو میگرفتی و دیگه نگرفتی. شاید از «امروز وقت ندارم ببینمت»، «نشد جواب زنگت رو بدم» ، «گوشیم خاموش شد» ، «ساعت و تاریخ از دستم در رفت» شروع بشه. شاید حتی با وجود کنار ھم بودن، دنیا ھا فاصله بگیرن و ببینیم ھر کدوممون تو یه دنیای دیگه غوطه وریم.
فاصله از
رفتم که یادش از دل و سر دربهدر شود
رفتم که فکرِ جمعیمان بیپدر شود
رفتم ، نرفت ، آمده در خانهی جدید
باید سَرَم را تَرک می کردم که سَر شود
لم داده روی مبل، آغوشی که لببهلب...
تصویرِ لکه های سیاهی که از عَصَب...
بیدار میکُنَدَم ،نَفَسی نصفههای شب
لای پتو که خاطرهای در تکامل و تب...
توی اتاق راه میافتند بوسهها
شکلِ مونّثِ غم و ذوقِ عروسهها
میترسم از صدای کسی تویِ...، بیخیال
ماهیِ تُنگ ، گریه نکن پیشِ کوسهها
بوی انار ، وای ک
رفتم که یادش از دل و سر دربهدر شود
رفتم که فکرِ جمعیمان بیپدر شود
رفتم ، نرفت ، آمده در خانهی جدید
باید سَرَم را تَرک می کردم که سَر شود
لم داده روی مبل، آغوشی که لببهلب...
تصویرِ لکه های سیاهی که از عَصَب...
بیدار میکُنَدَم ،نَفَسی نصفههای شب
لای پتو که خاطرهای در تکان و تب...
توی اتاق راه میافتند بوسهها
شکلِ مونّثِ غم و ذوقِ عروسهها
میترسم از صدای کسی تویِ...، بیخیال
ماهیِ تُنگ ، گریه نکن پیشِ کوسهها
بوی انار ، وای که
بیش از همیشه دلتنگم. حالا درست یک هفته از آخرین مکالمهی ما گذشته است. مکالمهای که برایم نوشت که سعی دارد با احترام بگوید که ازین رابطه رفته است و من باورم نشد. که در میانهی اشک و خستگی چشمهایم گفتم، حالا که رفتهای خداحافظ، برو... و رفت. هنوز فکر میکنم که چطور آنهمه اصرار، آب در هاون کوبیدن بود.
غمگینم اما میدانم که اینطور نمیتوانم ادامه دهم. برخاستهام، جمع و جور شدن که نه، ولی به دنبال راههایی برای ادامهی زیست خود هستم. به دنبا
آدمیزاد است که گاهی دلش
برای هیچ کس تنگ نمی شود!!!!.
دلش و دستش به نامه نگاری هم نمی رود
و حتی شاید از احوال پرسی ها هم
چندان خوشش نیاید....
مریض نیست این آدمیزاد!!!
هوای دلش خالی شده
انگار درکویری ست که هیچ کس
تابه حال ساکنش نشده
و نه اوکسی را دیده
ونه هیچکس او را....
آدم مگرمی شود کسی را که ندیده به یاد بیاورد؟!
جز ذاتِ حقیقی اش را.
صفحه ی کتابِ زندگی م خالی شده
از آدمهایی که روزی بودند
و حالا دیگر باید به نبودن تک تک ِشان
خو گرفت!
بااین تفاوت که حتی
رفتی ای حجت خدا و ببینبردی از ما چگونه صبر و قراربی تو شهر نراق پاییز استبی تو ما را نمانده فصل بهار ای که گفتی همیشه با رهبرآنچه فرموده ای کنم رفتارجنگ با کفر افتخار تو بودای تو رزمنده ی تمام عیارحیدری بودی و قسم خوردیکه بجنگی چو حیدر کرارمن ندیدم که جبهه ای باشدکه نکردی تو اندر آن پیکار
ای که گفتی ز باقر و صادقای که کردی ز جان خود ایثارسالها جنگ کرده ای با جهلتا ره عِلم را کنی هموارمسجد جامع را شدی زینتتا ابد ماندنی است این آثارجای تو خالی ا
1. فاصله مثل تَرَک روی شیشه است . هرچقدر هم کم امّا وقتی افتاد دائم هراس شکستن و ریختن داری . پارهپاره . تیزتیز ...
فرشید فرهادی
2. ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﻣﺜﻞ ﺯﻧ ﺍﺯ ﺷﺎﻋﺮ ﺷﻮﻫﺮﺵ/ ﻣﺜﻞ ﻣﺮﺩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﺍﺣﻘﺎﻕ ﺣﻖ ﻫﻤﺴﺮﺵ/ ﻣﺜﻞ ﻣﺠﻨﻮﻧ ﻪ ﻟﻠ ﺩﺭ ﺩﻟﺶ ﺑﺎﺷﺪ ﻭﻟ/ ﺷﻮﺭ ﺷﺮﻦ ﻧﺎﻬﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﺭ ﺳﺮش/ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ... ﻮﻥ ﺷﺎﻋﺮ ِ ﺍﺯ ﺷﻌﺮ ﺧﻨﺠﺮ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍ/ ﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﻭﺍ ﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺯﺧﻢ ﻫﺎ ﺩﻓﺘﺮﺵ/ ﺧﺴﺘ ﺩﺍﺭﺩ ... ﻧﺪﺍﺭﺩ؟ ! ﺍﻨﻪ ﻋﻄﺮ
نویسنده و محقق : اشکان ارشادی از کرمانشاه
نام قزلباش با آذربایجان و ایران گره خورده و برای شناخت تاریخ ایران از همهی ابعاد ، باید قزلباش را بخوبی بشناسیم و بدانیم که تاریخ ایران چگونه با قزلباش وارد مرحله استقلال زمینی و مذهبی شد و مزایا و معایب آن را کاوش نمود. از اینکه قزلباش حیات سیاسی و مذهبی به ایران دادند و مرزهای قدیمی ساسانیان را احیا کردند شکی نیست ولی مطلق گرایی و خودسری هایی هم داشتند. ترکان خودشان حمله می کردند ولی چون دیدند
چندساعتی خونه رو برای راحتی آشپزان، تَرک میکنم و میرم به سمت مسیر تندرستی زادگاهم. حدود ۶ سال پیش، بعد از تجربهی اولین شکست عشقیم، اینجا رو پیدا کردم. یه گوشهی دنج با راه خاکی و سنگریزه که بین درختها گم شده بود و تنها همدمش، صدای رودی بود که از اون حوالی میگذشت. اونموقعها اینقدر شلوغ نبود. به لطف دستگاههای ورزشی که همهجا نصب میکنن، به پاتوق ورزشکار دوستان تبدیل شد. به یادگار، فیلم کوتاهی برای ساره میگیرم و گوشه
در مورد سوپاپ خودروی خود چه میدانید؟
سوپاپ یک قطعهی نسبتا کوچک است که دریچهای برای ورود هوا و و خروج دود از محفظهی احتراق به حساب میآید. سوپاپها بطور مستقیم یا غیر مستقیم توسط میل سوپاپ باز و بسته میشوند و بازگشت آنها به موقعیت اولیهشان توسط یک فنر به نام فنر سوپاپ انجام می شود. تعداد سوپاپ ها در هر پیشرانه نیز متفاوت است و می تواند از دو سوپاپ برای هر سیلندر تا ۵ سوپاپ برای هر سیلندر متفاوت باشد. سوپاپ ها قطعات مصرفی نیستند و شای
کاش پشت موتور در زمان دبیرستانوقتی که یک چرخ بودم و مست دلبری سرخوشانه خود بودمهمان لحظه که تو را با ابروهای پیوسته و صورت اصلاح نشده و موی مشکی بلندت دیدمزمان فریز میشددر زمان میماندیم و همان ساعت زندگی میکردیممن آن زمان ها بیشتر شعر میگفتم و فقط میتوانستم برای آن موهای مشکی ات کتاب شعری بسرایمتو طبیعی زیبا بودی و من طبیعتا خود واقعی ام بوددستت را میگرفتمسوار تَرک موتورت میکردممیرفتیم بام تهران و آنجا لبوی داغ میخوردیمبعد هم معجونی م
پشتِ بامِ خوابگاهِ من
شب فراگیر است
آسمان در دامِ چرک-آلودِ یک دیوانه زنجیر است
سرد و بی روح و تناور ، تیرگی اطراف
دیوِ قدّیسی به حربِ لرزه ای با مغزهای اهلْ درگیر است
پشتِ بامِ خوابگاهِ من
این یگانه جایگاهِ من
هرشب از جایی که من هرگز نمی دانم
می کِشد با چنگکی مخروب
ذهنِ تارم را به سوی خاطری از ناکجایِ خاکیِ ویرانه های دور
باز می دارد عمیقِ چشم خیسم را
بر فضایِ مرده ی بی نور
رفته در آغوشِ هم، پست و بلندِ خانه های پایتختِ کور
سروها با قامتی کوت
•
••
آی گرجس گرجیا، شیپورِ جنگِ روبرویم برای چه کسی به تپش در میآید، تو میدانی، ماریانا، مینمیدانم، ماندهام، واقعن، نمیدانم باید رو به چه چیزی شمشیر بکشم، ترکمانچایم را تو پس بده اولگا، میدانی که گاهی مچم را میشکنم تا شمشیر صاف بخورد روی شاهرگِ گردنِ خودم، این قرارم نبود با خودم، خاکم کن گرجس گرجیا، که میدانی توی مروگر گوشیام چنان شکستهام جمع شده، چون تاول، توی ذهنم زخم و روی برگههام تَرَک، فرو بر مرا، به اردویم در آی
کنکاشی که در تسخیر هندوستان کردم این بود که اول بسبیل مزاجدانی از فرزندان و اُمرا کنکاش خواستم
امیرزاده پیرمحمد جهانگیر گفت که چون مملکت هند را بگیریم از زَر هند عالمگیر شویم
و امیرزاده محمد سلطان گفت هند را میگیریم لیکن هندوستان را حصارها است اول دریاها دوم جنگلها و بیشهها سیوم سپاه سلاحدار و فیلانِ آدمشکار
امیرزاده سلطان حسین گفت که چون هند را بگیریم بر چهار اقلیم حاکم و فرمانفرما گردیم
امیرزاده شاهرُخ گفت که در قوانین تُ
کنکاشی که در تسخیر هندوستان کردم این بود که اول بسبیل مزاجدانی از فرزندان و اُمرا کنکاش خواستم
امیرزاده پیرمحمد جهانگیر گفت که چون مملکت هند را بگیریم از زَر هند عالمگیر شویم
و امیرزاده محمد سلطان گفت هند را میگیریم لیکن هندوستان را حصارها است اول دریاها دوم جنگلها و بیشهها سیوم سپاه سلاحدار و فیلانِ آدمشکار
امیرزاده سلطان حسین گفت که چون هند را بگیریم بر چهار اقلیم حاکم و فرمانفرما گردیم
امیرزاده شاهرُخ گفت که در قوانین تُ
دارم به مقولهی "همزمان که دلتنگ گذشته ای داری یه سری خاطره میسازی که قراره در آینده دلتنگشون بشی" فکر میکنم. به نظرم دل تنگیم برای زندگی حال حاضر بیشتر از دل تنگیِ حال حاضر برای گذشته خواهد بود.
+ من جمعِ اضداد ترین آدمِ این دور و بر هام احتمالا. روزه گرفتهم و قراره بگیرم و میخوام که بگیرم و از فاز همهی آدمهایی که "روزه چیه بابا؟" و با تعجب به روزه گرفتن عکس العمل نشون میدن و درصدد اثبات این هستن که این کار مزخرفه یا مثلا با اصرار و
.
توی ذهنم سکوتِ انباری است
که پر از بمب های ساعتی است
کوه آتشفان کاغذ ها
در دلش خاطرات خط خطی است
.
پای میز همیشه یک رنگم
می نشینم که دردِ دل دارم
کاغذ من به زیر باران ماند
گریه کرده دوباره افکارم
.
می نویسم "دوباره تنهایی"
شب شده دوباره مهتاب است
می نویسم همیشه بیدارم
می نویسم شب است و او خواب است
.
در تماشای دیگران هستم
پرده ها را کنار من زده ام
شهر من بی ستاره تر شده است
چشم در چشم آسمان شده ام
.
قاصدک آمد و کنارم ماند
حرف ها را یکی ی
نام کتاب: رمان نا مقدس
نویسنده:sober
خلاصه:داستان یه دختر به اسم شادیِ که با پدرش زندگی می کنه و با همدیگه یه گروه خیلی خیلی کوچیک ِ تبهکاری دارن.(البته مطمئن باشید بانک نمی زنن) و به خاطر همین هم مادرش از باباش طلاق گرفته و تَرک شون کرده.بعد از مدتی یه پلیس ِ جوان و سخت کوش به اسم بهرنگ به اینا پیله می کنه و شدیدا در تلاش ِ که گیرشون بندازه. شادی در برخورد اول و دوم و …(شاید هم سوم) نمی دونه که این پسره پلیس ِ و یه کوچولو ازش خوشش میاد. کمی بعد به خاطر
در چین باستان، شاهزاده جوانی تصمیم گرفت با تکه ای عاج گران قیمت چوب
غذاخوری بسازد.
پادشاه که مردی عاقل و فرزانه بود، به پسرش گفت:
«بهتر است این کار را نکنی، چون این چوب های تجملی موجب زیان توست!»
شاهزاده جوان دستپاچه شد. نمیدانست حرف پدرش جدی است یا دارد او را مسخره
میکند. اما پدر در ادامه سخنانش گفت:
«وقتی چوب غذاخوری از عاج گران قیمت داشته باشی، گمان میکنی که آنها به
ظرف های گلی میز غذایمان نمی آیند. پس به فنجان ها و کاسه هایی از سن
غمم را شرح خواهم داد اگر پیدا کنم گوشی...اگر پیدا کنم همقدّ تنهاییم آغوشیکهام؟ در وعدهگاه خنجر و نیرنگ، سهرابیمیان آتشی از کینه و تهمت، سیاووشیچنان بر چهرهام با غصه چنگ انداختی دنیا!که از شادی نشانم نیست جز لبخند مخدوشیمن از صدها تَرَک در پایبست خانه آگاهمدلم را خوش نخواهد کرد هیچ ایوان منقوشیبه دنبال هماوردم مرو، بیهوده میگردیبه قصد نفی و انکارم میا، بیهوده میکوشی
فریب جان ِسرشار از سکوتم را مخور روزی
...دهان، از خون دل وا می کن
هروقت کسی راجع به عشق صحبت میکنه، احساس میکنم قلبم فلجه. احساس میکنم یه سد محکمم که یه تَرَک کوچک داره و یه بچهی شیطون اون رو دیده و به جای اینکه پطروس باشه و بپوشوندش، یه پتک دست گرفته و داره عمیقترش میکنه. احساس میکنم اسفندیارم. از رویینتن بودن به خودم غرّهام، تا اینکه رستم زه کمونش رو میکشه و تیر دو شاخه رو به سمت چشمام روونه میکنه. احساس میکنم آشیلم؛ از فرق سر تا نوک پا فقط یه نقطه ضعف کوچولو دارم و از همونجا ضربه می
راستش را بگویم این زمستان از تمام زوایا یک زمستان تمام عیار بود! طوری که سرمایش تا مغز استخوان روحمان هم نفوذ کرد ... مچاله مان کرد و به گوشه ای پرتِمان کرد. و ما همان استخوان تَرَک خورده های گوشه گوشه های اتاقیم که چشممان به نور کم سویی ست که از پنجره می تابد... ماییم که دوست داریم از بین خبرهای راست و موثقی که می گوید اوضاع خیلی خراب است و خبرهای شُبهه داری که انگار اوضاع بَدَک نیست، آن خبرهای شُبهه دار را باور کنیم و هی اعداد و ارقام را مقایسه
•
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
••
آی گرجس گرجیا، شیپورِ جنگِ روبرویم برای چه کسی به تپش در میآید، تو میدانی، ماریانا، مینمیدانم، ماندهام، واقعن، نمیدانم باید رو به چه چیزی شمشیر بکشم، ترکمانچایم را تو پس بده ا
•
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
آن
••
آی گرجس گرجیا، شیپورِ جنگِ روبرویم برای چه کسی به تپش در میآید، تو میدانی، ماریانا، مینمیدانم، ماندهام، واقعن، نمیدانم باید رو به چه چیزی شمشیر بکشم، ترکمانچایم را تو پس بده
پوست و روغن زیتون
*پوست را پاکسازی میکنداحتمالاً درمورد “پاکسازی پوست با روغن” شنیده اید، روغن زیتون یکی از بهترین روغنهای گیاهی برای این کار است. این روغن تمام چربیهای اضافه، سلولهای مرده، کثیفیها و آلودگیهایی را که در منافذ پوست گیر کردهاند، جذب و از منافذ خارج میکند.
اگر این آلودگیها از پوست خارج نشوند، منافذ را میبندند. باید بدانید آکنه، جوشهای سرسیاه و سر سفید نتیجهی مسدود شدن منافذ پوست هستند.
* م
پوست و روغن زیتون
*پوست را پاکسازی میکنداحتمالاً درمورد “پاکسازی پوست با روغن” شنیده اید، روغن زیتون یکی از بهترین روغنهای گیاهی برای این کار است. این روغن تمام چربیهای اضافه، سلولهای مرده، کثیفیها و آلودگیهایی را که در منافذ پوست گیر کردهاند، جذب و از منافذ خارج میکند.
اگر این آلودگیها از پوست خارج نشوند، منافذ را میبندند. باید بدانید آکنه، جوشهای سرسیاه و سر سفید نتیجهی مسدود شدن منافذ پوست هستند.
* م
نام کتاب: ژه
نویسنده: کریستیان بوبن
مترجم: دینا کاویانی
ناشر: بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه، ۱۳۹۵
تعداد صفحات: ۱۲۰
فکر میکنید چند نفر از ما این شانس را داشتهایم که زنی را با پیرهن نخی قرمز و لبخندی بر لبْ زیر لایۀ دوسانتیمتری یخ دریاچۀ سنسیکست ببینیم که بعد از چند ثانیه به ما چشمک میزند؟ شاید جواب این باشد: هیچکدام؛ اما آلبن این شانس را داشت. این پسرک هشتساله در یکی از گردشهایش در روستا، ژه را میبیند و پس از مدتی چنان با او صمیمی
کوشش مارکس در جهت بازنویسی تاریخ جهانی برحسب کشمکشهای طبقاتی ، حتی آنهایی را که درستی تز او را باور نداشتند مجذوب ساخته بود ؛ زیرا نیت اصلی مارکس این بود که وسیلهای بیابد تا بدان وسیله ، سرگذشت کسانی که در تاریخ رسمی نادیده گرفته شده بودند ، در خاطرهی نسلهای آینده نقش ببندد .
اتحاد موقتی نخبگان با اوباش ، بیشتر مبتنی بر این بود که نخبگان با یک شعف راستین تماشاگر صحنهی نابودیِ تشخص بوسیلهی اوباش بودند . این شعف زمانی میتوانست تحقق
بعضی از ما آدم ها خیلی نازک نارنجی هستیم. به همین دلیل گاهی در برابر مشکلات زندگی که خیلی هاشونم خودساخته اند، تَرَک می خوریم، می شکنیم و خیلی زود از تک و تا می افتیم...
بعضی از ما آدم ها در تشخیص و رتبه بندی درد ها و رنج ها عالمانه رفتار نمی کنیم و گاهی مقام درد را تا حد عارضه های سطحی و مشکلات پیش پا افتاده تنزل می دهیم...
و خیلی از ما آدم ها این جور هستیم که تا درد و رنج و مصیبت، مغز استخوانمون را نسوزاند، خدا را نمی بینیم و صدایش نمی زنیم. همان
تهی – دل دل
دانلود آهنگ جدید تهی به نام دل دل
Tohi – Del Del
دانلود آهنگ جدید تهی به نام دل دل
**** **** ****
دانلود جدیدترین آهنگ های ترکی
آهنگ تهی به نام دل دل
**** **** ****
متن آهنگ دل دلاز تهی
نبینم داری میری ، نشنوم که بُریدی
مگه بد کرد دلم با تو ، جدیدا گوشه گیری
مگه بد کردم ، عشقتو باور کردم
یه گوشه ای توو قلبم ، تو رو نوازش کردم
مگه بد کردم ، عشقتو باور کردم
یه گوشه ای توو قلبم ، فقط به تو فکر کردم
دل دل دل نکن بیا سمتم هی
عشقت بهم نذ
تهی – دل دل
دانلود آهنگ جدید تهی به نام دل دل
Tohi – Del Del
دانلود آهنگ جدید تهی به نام دل دل
**** **** ****
دانلود جدیدترین آهنگ های ترکی
آهنگ تهی به نام دل دل
**** **** ****
متن آهنگ دل دلاز تهی
نبینم داری میری ، نشنوم که بُریدی
مگه بد کرد دلم با تو ، جدیدا گوشه گیری
مگه بد کردم ، عشقتو باور کردم
یه گوشه ای توو قلبم ، تو رو نوازش کردم
مگه بد کردم ، عشقتو باور کردم
یه گوشه ای توو قلبم ، فقط به تو فکر کردم
دل دل دل نکن بیا سمتم هی
عشقت بهم نذ
تهی – دل دل
دانلود آهنگ جدید تهی به نام دل دل
Tohi – Del Del
دانلود آهنگ جدید تهی به نام دل دل
**** **** ****
دانلود جدیدترین آهنگ های ترکی
آهنگ تهی به نام دل دل
**** **** ****
متن آهنگ دل دلاز تهی
نبینم داری میری ، نشنوم که بُریدی
مگه بد کرد دلم با تو ، جدیدا گوشه گیری
مگه بد کردم ، عشقتو باور کردم
یه گوشه ای توو قلبم ، تو رو نوازش کردم
مگه بد کردم ، عشقتو باور کردم
یه گوشه ای توو قلبم ، فقط به تو فکر کردم
دل دل دل نکن بیا سمتم هی
عشقت بهم نذ
چند روز پیش ، سرظهر ، رفتم به حیاط تا در شستن فرش اتاقمون (اتاق من و خواهرم ) به مادر و خواهرم (!) کمکی برسونم . از آنجائیکه ندرتاً پیش میاد من از این تصمیم ها بگیرم ، روزگار فرصت را غنیمت شمرد تا طی ماجراهائی ، درسی چند ، به من بیاموزد ، که آنها را به شرح زیر برایتان بازگو میکنم :
درس اول : از دیوار بالا رفتن ، همیشه هم ، کار بدی نیست :)
من بالای دیوار نرفتم ! نه . من وقتی از داخل خونه ، وارد حیاط شدم روی سکوی حیاطمون قرار گرفتم ، که یعنی از سطح زم
چند روز پیش ، سرظهر ، رفتم به حیاط تا در شستن فرش اتاقمون (اتاق من و خواهرم ) به مادر و خواهرم (!) کمکی برسونم . از آنجائیکه ندرتاً پیش میاد من از این تصمیم ها بگیرم ، روزگار فرصت را غنیمت شمرد تا طی ماجراهائی ، درسی چند ، به من بیاموزد ، که آنها را به شرح زیر برایتان بازگو میکنم :
درس اول : از دیوار بالا رفتن ، همیشه هم ، کار بدی نیست :)
من بالای دیوار نرفتم ! نه . من وقتی از داخل خونه ، وارد حیاط شدم روی سکوی حیاطمون قرار گرفتم ، که یعنی از سطح زم
متن برای پدر فوت شده
تقدیم به پدری که ندارم …
میان تمام نداشتن ها دوستت دارم …شانس دیدنت را هر روز ندارم …ولی دوستت دارم…وقتی دلم هوایت را میکند حق شنیدن صدایت را ندارم…ولی دوستت دارم…وقت هایی که روحم درد دارد و میشکند شانه هایت را برای گریستن کم دارم…ولی دوستت دارم…وقت دلتنگی هایم , آغوشت را برای آرام شدن ندارم …ولی دوستت دارم ….آری همه وجودمی ولی هیچ جای زندگیم ندارمت و میان تمام نداشتن ها باز هم با تمام وجودم…دوستت دارم پدرم روح ب
جلسهی ظهر رئیس بیمارستان با اینترنها را بهانه میکنم و به دکتر میگویم درمانگاه نمیروم. از بیمارستان میزنم بیرون. صدایی توی گوشم جستار میخواند. ترسان از اینکه دکتر در خیابان یا پیادهرو یا روی پل عابر پیاده ببینتم مثل کسانی که از چیزی فراری اند به اطرافم نگاه میکنم. به ایستگاه اتوبوس میرسم. چهار زن با گردنهایی کج به سمت چپ چشم به راه آمدن اتوبوس هستند. چشمهاشان ماشینها را دنبال میکند و توی سرشان چه خبر است خدا میداند.
طبق روال هر سال،امسال هم تعطیلات عید رو توی سنندج و کنار خانواده گذروندم.
از اونجا که روابط فامیلی و دید و بازدید های اون رو دوست ندارم و انرژی زیادی ازم می گیره، هر روز حدود یکی دو ساعت رو میرم بیرون و با خودم خلوت می کنم.
یه گوشه ی دنجی پیدا کردم که درخت و سبزه و گل :) هم داره و کمتر کسی اونجا میاد، البته بجز چند تا سگ که اون دور و بر مشغول زندگی شون هستند.
خلاصه اینکه یک روز عصر نشسته بودم و داشتم با افکارم کشتی می گرفتم که یک ماشین اومد و نزدیک ب
موضوع: تنها در خانه
مدتهاست، صدای فریادهای گمنام و نامفهومی در انتهای مغز و گوشم، به طور ممتد زنگ میزند. روزهای روز است، که اینجا تاریک است. ماههای ماه است، که هوا گرفته است. سالهای سال است، که همه جا را خاک و خاکستر پر کرده است؛ نه تنها پر کرده که همچنان در حال باریدن است. از جایجای این سقف، در هر اتاق، حتی در ایوان نیز، دانههای پفکی و پنبهای دوده و خاکستر، در ابعاد و اشکال گوناگون، آرام و آهسته پایین میآیند، و روی لایهی نازکی ک
فعلِ شکستن و تَرَک برداشتن . توضیح میدهیم که شکستن را میتوانیم حاصل برخورد یک قلوهسنگ با شیشه و ترک برداشتن را نتیجهی پرتاب سکهای به سمت شیشه در نظر بگیریم.
همه میدانیم که در ادبیات رایج و آشنا، شکستن فعلی شدیدتر و حادثهای مهمتر از ترک خوردن محسوب میشود. اما فرض کنید میخواهید حس خود را هنگام شنیدن یک خبر بد (مثلاً درگذشت پدرِ دوستتان) بیان کنید. کدام ترکیب اثر عمیقتری را منعکس میکند:
دلم شکست یا دلشکسته شدم)
قلبم ترَ
فعلِ شکستن و تَرَک برداشتن . توضیح میدهیم که شکستن را میتوانیم حاصل برخورد یک قلوهسنگ با شیشه و ترک برداشتن را نتیجهی پرتاب سکهای به سمت شیشه در نظر بگیریم.
همه میدانیم که در ادبیات رایج و آشنا، شکستن فعلی شدیدتر و حادثهای مهمتر از ترک خوردن محسوب میشود. اما فرض کنید میخواهید حس خود را هنگام شنیدن یک خبر بد (مثلاً درگذشت پدرِ دوستتان) بیان کنید. کدام ترکیب اثر عمیقتری را منعکس میکند:
دلم شکست یا دلشکسته شدم)
قلبم ترَ
متن نوشته های زیبا در وصف پدر
جمله درباره پدر
جوراب لایق یک مرد نیست...
برایت کفشهایی از جنس طلا هدیه می دهم که لایق مهربانی هایت باشد
تا بپوشی و مردانه قدم برداری چون
نان آور خانه تو هستی
تویی که تکیه گاهى ستون هر خانه ای با وجود توست که پا بر جاست
تا تو نباشی پای هر زنی لنگ است
زندگی با وجود تو قشنگ است
تقدیم به همه پدران عزیز کشورم
متن تبریک روز پدر و روز مرد
ــﺪﺭ است که ﺩﺭ ﺘﺎﺏ ﺟﺎیی ﻧﺪﺍﺭد ﻭ ﻫﻴ ﻴﺰ ﺯﻳﺮ ﺎﻳش ﻧﻴﺴﺖ ....
بی ﻣِﻨَﺖ
تازهترین ساختهی مهران مدیری (قبلاً دربارهی «ساعت پنج عصر» نوشتهبودم) سریالیست بهنام «هیولا»؛ ماجرای زوال تدریجی یکمعلم شیمی، با بازی گیرای فرهاد اصلانی، که خاندانش پشتاندرپشت «شرافت» پیشه ساختهاند، و وسواسگونه درستکاری را دنبال کردهاند، ولی در گذر زمان بنیهی اقتصادیشان چنان تضعیف شده، که مستأجر نوادهی پیشکار جد بزرگ خانواده شدهاند، و این پیشکارزادهی سابق هم بهتازگی نامش را از «غضنفر چِمچاره»، به«مهی
پسرکی درون آیینه ی تَرَک خورده و مات ، خیره به من مبهوت ماند ، پس از مرگ پدر مرغ عشق درون قفس دیگر نخواند ، همین پسرک خیس و مغرور بود که به من پیشنهادی بی عقلانه داد، و من نیز سراسر احساس ، مجذوب طرز نگرشش بودم ، بی آنکه منطق را در نظر بگیرم چشم و گوش بسته پذیرفتم ، و او نیز همراهم آمده بود و با کمی فاصله در جایی از همان اطراف ، پنهانی ناظر بود و بی وقفه زیر گوشم میگفت: تردید نکن ، اسارت پرنده ی عاشق پیشه در قفس زنگارزده گناهی ست که به سرشت پاکمان
شاعری ناشناس که سال ها پیش در دامنه ی بیستون کوه می زیست، همواره با خود این گونه زمزمه می کرد:
با خود گفته بودم کوه تا کوه باید ایستاد
چه می دانستم دشت تا دشت باید گریخت.
مساله ی کردستان، نه مساله ی کردستانِ تنها، که مساله ی ایران است. و حل نمی شود مگر در مواجهه ی مستقیمِ همه ی مردم ایران با یکدیگر و درکِ درست از این مواجهه. مساله ی کردها، نه مساله ای صرفا قومی، نژادی یا مذهبی که مساله ای ملی است. صدالبته مسائل قومی در این سرزمین، در تقابل
وقتی از بالای قلعه به چشمانداز اطراف مینگرید، تسط کاملی به مناطق زیر پای خود دارید. گویی همه چیز تحت فرمان شمااست. و چیزی بالاتر از این فلک الافلاک نیست.
این تصویر یکی از دژهای سریال game of thrones “بازی تاجوتخت” نیست. لوکیشنِ هیچ سریال تاریخیِ دیگری هم نیست. قلعهایاست در همین ایران خودمان، همین نزدیکی، استان لرستان. قلعه فلک الافلاک. بر سردر آن حک شده “دژ شاپورخواست” با سرگذشتی دور و متغیر به لحاظ کاربری، که امروزه مقصد اصلی گردشگ
بدون شک هر کدام از شما برای تشکر و قدردانی از زحمات بی دریغ پدر و مادر خود هیچ جمله یا کلمه ای را نمی توانید به زبان بیاورید تا بزرگی و منزلت پدرو مادرتان را نمایان کند و گوشه ای از مهربانی های آنها را هر چند ناچیز جبران کند.در لیس گپ متن های جالب و ریبایی جهت تشکر و قدردانی جهت تشکر کردن و قدردانی از زحمات پدر و مادرتان گردآوری کرده ایم که در ادامه می خوانید.
اس ام اس های زیبای لیس چت تشکر از پدر و مادر
به سلامتیـت پدرم که هزار بار تَرک بردا
قلعه فلک الافلاک مساحت بزرگی دارد به اندازهی جای دادن 12 برج در دلش، که امروزه فقط 8 عدد از آنها سرپا ایستادهاند، و بقیه زیر باران و تابش مستقیم نور آفتاب و... از دست رفتهاند.
در ایران قلعههای بسیار هست که امروز به جای استفاده نظامی، کاربری موزه دارند. قلعهایاست در همین نزدیکی، استان لرستان خودمان، که یکی از آنها را در دل خود جای داده است. قلعه فلک الافلاک است و یکی از جاذبههای گردشگری و پرطرفدار این شهر . البته بر سردر آن
پسرک را میشناختم ، از زمان های قدیم او را به یاد دارم ، او نیز هم سن و سال من است . در کودکی او را کمتر میدیدم ، زیرا قدم به بلندی آینه ی دیواری نبود ، اما از زمانی که صورتم ریش و سبیل را شناخت ، همواره با پسرک هنگام اصلاح صورتمان رو در رو میشدم. گاه در بوتیک، و هنگام خرید ،او نیز هم قواره ی من است اما اعتراف میدارم که واقعا از او خوشم می اید ، زیرا سرحد کمال است و به عبارتی یک جنتلمن تمام عیار. ولی همواره خواهرم میگفت که شما ، مغرور و خودشیفته ا
هاجر پارت دوم .
چندی بعد درون باغ هلو
خانم دیبا همچنان مشغول دلنوشتن است و مینویسد؛
این روزها میپندارم که آمدنِ هاجر به اینجا بی حکمت نیست. بیشتر از انکه او چیزی از تشریفات و آداب و رسوم این باغ یاد گرفته باشد من را از رِوالِ معمول و همیشگی خویش دور ساخته. بجای آنکه بخاطر تغییر محیط زندگیش ، و آمدن به شهر ، کردار و گفتارش را وقف و سازگار با این محیط جدیدو متفاوت کند ، درحال تغییر دادن پیرامون و اطرافیان به میل دلخواهش است. اوایل ساکت و درو
هاجر پارت دوم
رمان فارسی ««-¬ برای خواندن رمان های کمیاب و رایگان روی واژهگان. رمان فارس کلیک کنید
چندی بعد درون باغ هلو
خانم دیبا همچنان مشغول دلنوشتن است و مینویسد؛
این روزها میپندارم که آمدنِ هاجر به اینجا بی حکمت نیست. بیشتر از انکه او چیزی از تشریفات و آداب و رسوم این باغ یاد گرفته باشد من را از رِوالِ معمول و همیشگی خویش دور ساخته. بجای آنکه بخاطر تغییر محیط زندگیش ، و آمدن به شهر ، کردار و گفتارش را وقف و سازگار با این محیط جدید
داستان بلند پستوی شهر خیس اثر شهروز براری صیقلانی
صفحه 367
غروب ، آمنه هنوز در مرز باریک خیال و واقعیت سرگردان است. برایش سخت است که حقیقت تلخ سرنوشتش را بپذیرد. او همچنان اصرار بر زنده بودن دارد. و خود را بیوه ای جوان میداند که شوهرش بی دلیل فوت گشته. او دنبال آدرس بدیبی ، است. و با خودش چون دیوانه ها ، اختلاط میکند. حس غربت ، رسیده به احساسات متشنج ، و روان ِ پریشانهی شهریار. . . .
_آهنگ سوزناکی در محیط افکار مخشوش شهریار ج
اپیزود داوود، شهروز براری صیقلانی
داوود هفت سال داشت که یکروز سرد و مه آلود در اواسط آ ذر ماه سال ۷۳ از خواب برخواست تا مثل همیشه به مدرسه برود اما روزگارش دستخوش حادثه شده بود و او هرچه جست دیگر هرگز نتوانست مادرش را بیابد...
بچه موشی از عمق سوراخِ دیوار ظهور کرده و لحظهای بعد با قدمهای تند و تیز ناپدید میشود.
جوجه کلاغ عجول قصه از شوق پرواز بود که چندی پیش لانه اش را ترک کرد به امید پرواز تا اوج آسمان اما بعد از سقوط ناباورانه اش از لانه اش د
داوود هفت سال داشت که یکروز سرد و مه آلود در اواسط آ ذر ماه سال ۷۳ از خواب برخواست تا مثل همیشه به مدرسه برود اما روزگارش دستخوش حادثه شده بود و او هرچه جست دیگر هرگز نتوانست مادرش را بیابد...
سی تقویم بعد....
[] درون پارک محتشم روی نیمکت چوبی ، پسرکی خسته از خستگیاش ، درمانده از دلبستگیاش ، درون دفترچه ی دلنویسش مینویسد ؛
نیست که نیست ,مادر گویی قطره ی آبی گشته و رفته زیر زمین ، در امتداد بیست تقویم دم به دم در هر قدم نامش برده ام . من بدنبال
اپیزود داوود، شهروز براری صیقلانی
داوود هفت سال داشت که یکروز سرد و مه آلود در اواسط آ ذر ماه سال ۷۳ از خواب برخواست تا مثل همیشه به مدرسه برود اما روزگارش دستخوش حادثه شده بود و او هرچه جست دیگر هرگز نتوانست مادرش را بیابد...
بچه موشی از عمق سوراخِ دیوار ظهور کرده و لحظهای بعد با قدمهای تند و تیز ناپدید میشود.
جوجه کلاغ عجول قصه از شوق پرواز بود که چندی پیش لانه اش را ترک کرد به امید پرواز تا اوج آسمان اما بعد از سقوط ناباورانه اش از لانه اش د
درباره این سایت